پازل آرزوها ( نگاه سوم)

بچه ها، دنبال یه اتاق خوب بودن (قافل از اینکه توی هر کدوم از اون اتاقا بوی چند شهید پیچیده  ) ،مدام از این اتاق به اون اتاق ، آخرشم رفتیم سراغ اولین اتاق ، اون شب خیلی خسته بود ، اما از طرفی هم نمی خواست خشم شب رو از دست بدم ، با این حال کمی خوابیدم و برای شام بیدار شدم ... یادتونه چقدر هوا سرد بود ...اما توی اون لحظات سردی هوا برام مفهومی نداشت فقط دلم می خواست برم بیرون و قدم بزنم .... با یکی از دوستان رفتیم بیرون و تا ساعت 2 خاطرات این چند روز رو مرور کردیم ،در نهایت به زور خادمین آمدیم داخل .

 

راستی توی اون حال و هوا یه خفاش کوچیک مهمان بیمارستان شده بود ، خادمین سراسیمه خبر دادن که بیان و بیرونش کنن ، به ما هم گفتن به بچه هاچیزی نگید که نترسن ، توی اون اوضا چند نفر بیدار شدن و پرسیدن قضیه چیه ؟؟؟ گفتیم هیچی ، یک گنجشک بود ، خندید و گفت به خاطر یک گنجشک چقدر نگران شدن ، اون که ترسی نداره ، این رو گفت و خوابید ... 

اون شب خبری از خشم شب نبود و تازه فهمیدم کلی سرکار بودم ، اما خدا رو شکر می کنم که نخوابیدم ، سوغاتی هایی که از طلائیه برداشته بودم رو به دوستم نشون دادم ، (خاک طلائیه ) ، خیلی خوشحال بودم که این خاک همراهم هست ، آرامش عجیبی بهم می داد.

فردای اون روز رو به یاد میارین؟؟

"کلیپ 10 دقیقه ای، تصاویر صبح عملیات کربلای 4 : گردان 410 حاج احمد امینی ( والفجر 8 سال 64) ، بچه های قواص ( شهید حاج حسین رنجوری مقدم ) ،حاج حسین تاجیک ( فرمانده گردان- سن 22 سال ) ، حاج قاسم سلیمانی ، وداع های عاشقانه ، بدن های خشک شده ، تیرهایی که به سر و صورت خورده و.... یادتونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بعد از اون اروند ...هنوز حسرت تلاطم اروند در وجودم ناله سر میده  ، دلم می خواست برم جلو و دستام رو به آب اونجا متبرک کنم اما... کمی بعد حرکت به ...

مسجد جامع خرمشهر همیشه یه حس خاصی روبرام به همراه داشت ، هر گامی که بر می داشتم و به مسجد نزدیک تر میشدم انگار پازل آرزوهام رو ، یکی یکی درست می کردم . باید سریع با مسجد وداع می کردیم آخه میعادگاه دیگه ای در انتظارمون بود ، دوست نداشتیم دیر به اونجا برسیم وحتی ثانیه ها هم در اون لحظات،  اظهار وجود می کردند ...

شلمچه : میعادگاه عاشقان حسینی ...

 

 

 


خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .

نظرات شما عزیزان:

saghar
ساعت21:36---18 تير 1391
وب زیبایی داری به من هم سر بزن

گمنام
ساعت14:58---28 خرداد 1391
چه نگاه های زیبایی...

آرزویم شهادت
ساعت14:46---28 خرداد 1391
فقط میتونم بگم...

باور کنید اصلا هیچی نمیتونم بگم.

فقط ممنونم که خاطراتمون رو زنده کردیپاسخ:سلام دوست خوبم امیدوارم شما و همه اتوبوس هشتیا کمکم کنن و با هم خاطرات رو مرور کنیم . هرکدوم از دید خودش .. ممنون


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, توسط پلاک